اگر پيشنهاد ديگه اي دارين ممنون مي شم كه برم بنويسين
فكر مي كنم من از ساعت چهارده - حالا با در نظر گرفتن تاخيرهاي هميشگي، بگيريم چهارده و سي دنقيقه ـ روي كانالِ اِي.اف.پي ، سي.ان.ان و بقيهی جاها خواهم بود.
فكر مي كنم من از ساعت چهارده - حالا با در نظر گرفتن تاخيرهاي هميشگي، بگيريم چهارده و سي دنقيقه ـ روي كانالِ اِي.اف.پي ، سي.ان.ان و بقيهی جاها خواهم بود.
قيافهی زن برادرم مقابل
برنامهی ساعت بيست: " ديدي بهت گفته بودم، برادرت يه مريض روانيه"
چيزي كه به آن
افتخار ميكنم.
به لطف من٬ آليشا
دارد برای اولين بار در عمرش كانال ديگری جز ام.تي.وي نگاه میكند. اگر چه اين چيزی
از عصبانيت كسي كم نمیكند.
چه اشكالي دارد
من از همین حالا لذت تصور خشمی كه ايجاد خواهم كرد را به خودم هديه كنم. براي تخمين
زدن شهرت پس از مرگ چيزی بهتر از اين نيست كه آن را با نوشتنش پيش بينی كنی.
عكس العملهای
پدر و مادرم:
پدرم: " من هميشه میدونستم پسر دومم آدم خاصيه. اينو از من به ارث برده" در همين حين مادرم هم مشغول سرهم كردن خاطراتی خواهد شد كه سرنوشت من را از قبل شكل داده اند: " وقتي هشت سالش بود، هواپپيماهای لِگويي درست میكرد. بعد اونا رو از بالا پرت ميكرد روی مزرعهی اسباب بازياش"
پدرم: " من هميشه میدونستم پسر دومم آدم خاصيه. اينو از من به ارث برده" در همين حين مادرم هم مشغول سرهم كردن خاطراتی خواهد شد كه سرنوشت من را از قبل شكل داده اند: " وقتي هشت سالش بود، هواپپيماهای لِگويي درست میكرد. بعد اونا رو از بالا پرت ميكرد روی مزرعهی اسباب بازياش"
خواهرم هم به
نوبهی خودش مغمومانه خاطرهای را تعريف خواهد كرد كه همه بيهوده سعي میكند رابطهای بين آن و ماجرا پيدا كنند: " قبل از اينكه
آب نباتشو بخوره، اونو تو دستش میگرفتو زمان زيادی بهش زل میزد"
برادرم البته
اگر زنش به او اجازهی حرف زدن بدهد خواهد گفت: " با اون اسمی كه داشت، همچين
اتفاقی كاملن قابل پيشبينی بود".
زمانيكه در شكم
مادرم بودم، پدر و مادرم فكر میكردند كه من يک دخترم. برای همين اسمم را زوئه گذاشتند.
" اسمی به اين قشنگی كه معنی زندگی میده"
و رو به كلوئه كه شيفتهی خواهر كوچولوی آينده اش شده بود گفتند:
" تازه با اسم تو هم، هم قافيهس". آنها چنان ازابهتِ شخصيت اِريک ـ پسر
بزرگشان ـ اشباع شده بودند كه يک پسر دوم به نظرشان كاملا بیمصرف میآمد. زوئه نمیتوانست
چيزی جز يک كلوئهی دلپسند دیگر باشد. دقيقا همان، فقط در ابعاد كوچکتر.
من با يک انكار٬ لای پاهايم به دنيا آمدم و آنها با روی خوش با آن كنار آمدند. اما آن قدر به اسم زوئه دلبسته شده بودند كه میخواستند به هر قيمتی كه شده برايش يک معادل پسرانه پيدا كنند. بالاخره در يك دائرة المعارف قديمی اسم زوييل را پيدا كردند و آنرا بدون توجه به معنايش براي من انتخاب كردند٬ اسمي که من را محکوم میکرد تا به یک اپکس* تبدیل شوم.
من تمام شش خط توضيح مختص به " زوييل" را در ديكشنری قوبِق ِ اسمهاي خاص، از بر كردم. زوييل (در زبان يوناني زوييلوس). سوفسطايی* يونانی(آمفيپوليس* يا افسس*- حدود قرن 4). شهرتش بيشتر بخاطر نقدهای تند و تنگ نظرانهاش عليه هومر بوده. ملقب به هومرومستيكس (تازيانهي هومر) بود. مي گويند اين عنوان كتابی از او بوده است كه سعی داشته در آن با تكيه به حس جمعی، چرندیِ پديدهی شگفت ِ هومری را به اثبات برساند.
من با يک انكار٬ لای پاهايم به دنيا آمدم و آنها با روی خوش با آن كنار آمدند. اما آن قدر به اسم زوئه دلبسته شده بودند كه میخواستند به هر قيمتی كه شده برايش يک معادل پسرانه پيدا كنند. بالاخره در يك دائرة المعارف قديمی اسم زوييل را پيدا كردند و آنرا بدون توجه به معنايش براي من انتخاب كردند٬ اسمي که من را محکوم میکرد تا به یک اپکس* تبدیل شوم.
من تمام شش خط توضيح مختص به " زوييل" را در ديكشنری قوبِق ِ اسمهاي خاص، از بر كردم. زوييل (در زبان يوناني زوييلوس). سوفسطايی* يونانی(آمفيپوليس* يا افسس*- حدود قرن 4). شهرتش بيشتر بخاطر نقدهای تند و تنگ نظرانهاش عليه هومر بوده. ملقب به هومرومستيكس (تازيانهي هومر) بود. مي گويند اين عنوان كتابی از او بوده است كه سعی داشته در آن با تكيه به حس جمعی، چرندیِ پديدهی شگفت ِ هومری را به اثبات برساند.
به نظرمیرسد
كه اين اسم وارد زبان محاورهای شده باشد.
حتي در يک دائرة المعارف متن شناسی خواندم كه زوييل توسط
جمعی از مردم دلير که از نظرات او در
مورد ادیسه بيزار شده بودند سنگسار شده است. عصر حماسی، دورانی كه طرفداران يک اثر ادبی
برای زير آب كردن سر يک منتقد غير تحمل لحظهای
درنگ نمیكردند.
خلاصه كه زوييل
يک عقبماندهی نفرتانگيزِ مسخره بود. بنا بر همين دلايل هرگز كسی جز پدر ومادرم حاضر
نمیشود اين اسم را فقط
بخاطر يک آوای غريب روی فرزندش بگذارد. وقتي در سن دوازده سالگی به همنامیِ شومم پی بردم تصميم گرفتم دليلش را از پدرم بپرسم٬
كه البته او خودش رابا جواب "
ديگه كسي اينا رو نمیدونه" راحت كرد. مادرم از آن هم تندتر رفت:
-به اين جفنگيات گوش نده
-مامان اينا تو ديكشنری ان
-مگه بايد هر چي تو ديكشنری هست رو قبول كرد
با تحكم گفتم: " بله كه بايد قبول كرد"
مادرم به سرعت
يک دليل مكارانهی اسفبار پيدا كرد:
-اين آدم پر بیراه هم نمیگفته. قبول دارم
كه ايلياد پر از روده درازيه
امكان ندارد بشود
او را وادار كرد كه اعتراف كند ايلياد را نخوانده است.
به عنوان يه اسم
سوفسطايی، من با جورجياس*، پروتوگراس* و يا زنون كه هوششان وابسته به توطئهچيني نيست،
مشكلی نداشتم. اما ناميده شدن به عنوان احمقترين و حقيرترينِ آنها، منجر به اشرافزاده
شدن نمیشود.