تقريبن
اوايل ترم پيش بود كه به شوهر گفتم: " شوهر جان من تصميم خودمو گرفتم. ديگه حاضر
نيستم عمرمو در تكرار گرامرهاي احمقانه به شاگرداي بي حوصله هدر بدم. اينه كه
تصميم گرفتم بشينم خونه ترجمه كنم و برم كلاس قصه نويسي. بعد بگردم يه شغل معمولي
تو يه مجله پيدا كنم"
شوهر نگاه
عاقل اندر سفيهي به من انداخت و گفت:" تو هيچوقت نمي توني يه شغل ثابت داشته
باشي". پس لب و لوچهم را جمع كردم چون هر چيزي جز تاييد كاري كه مي كنم، بد
جور حال من را مي گيرد. بعد در حاليكه اخمهام در هم بود شروع كردم به شمردن فضايل خودم در ذهنم و شماتت مردي كه
قدر زنش را نمي فهمد. در آخر به اين نتيجه رسيدم كه تنها دليل شوهرم نگراني از
قبول مسئوليت هاي مالي من است. خوب ما نسل زنهاي كارمنديم. يعني حتي اگر سر كار
نرويم، قادر نيستيم در فرمهاي مثلن باشگاه ورزشي بنويسيم، خانه دار. بايد بنظر
برسد كه كاري براي انجام دادن داريم. از همان موقع كه 18-19 ساله بوديم، وقتي با
پسري، دوست پسري، كسي بيرون مي رفتيم، موقع پرداخت صورتحسابها، دنگمان را با
افتخار روي ميز مي گذاشتيم. شوهر هم از همان نسل است. خيلي علاقهاي به هزينه كردن
براي زنها ندارد.
از آنجايي
كه اين روز ها خواهرزادهي 18 ساله ام (كه
از گفتار و رفتارش مي توان برداشت كرد، هيچ تصوري از پرداخت نه تنها دنگ رستورانش
ندارد، كه خريدهاي شخصي خورد و درشتش هم توسط دوست پسرش انجام ميشود)، را زياد مي بينم، كمي گيج و دچار احساسات
متناقضي شده ام. خوب طبيعياست. از طرفي فكر مي كنم نسل جديد زن ايراني، بجاي
اينكه مستقل تر باشد، بيشتر ميل دارد كه همه چيز را بدوش مرد بياندازد. از اينكه
برايش پول خرج شود ناراحت نمي شود. و از طرف ديگر، در مقابل، مرد نسل جديد ميل زيادي به امرو نهي و
قيصر بازي دارد. وقتي مي گويم نسل جديد، استثنا ها را كنار مي گذارم. در كل مي
توانم نتيجه بگيرم بچه هاي اين نسل بيشتر به مادر پدرهايشان يعني نسل قبل از انقلاب كه اصولن تربيت سنتيتري نسبت به نسل بعدي دارند، شباهت دارند. پس اين ريشهي تمام عدم تفاهمي است كه بين من و خواهر زادهي دههي هفتاديم وجود دارد
اما يك خاطره ي واقعي:
"خواهرم
تعريف مي كند كه يكروز با خانوادهي دوستش كه پسر جواني داشته، براي گردش بيرون
رفته اند. خواهرزاده هم همراه آنها بوده. به محض اينكه به محل مورد نظر براي تفريح
رسيدهاند، دوست پسر تلفن زده و با شنيدن اينكه خواهرزاده بي اجازه بيرون رفته،
داد و فغاني راه انداخته كه نگو. بعد به او گفته:" همين الان آژانس مي گيري و
ميري خونه". خواهرزاده شروع به
لرزيدن كرده و خواسته كه پيادهاش كنند، بعد پريده جلوي يك تاكسي كه برگردد خانه."
بايد بگويم كه در خانوادهي ما پدرم هم
تابحال به مادرم همچين امري نكرده. بنابراين حتمن قابل درك است كه چقدر همهي
خانواده از اين پيشامد وحشتزده شدهاند. اما جداي از نگرانيهاي بيفايدهي من
براي آيندهي اين بچه، بازاز طرفي اين رابطهي
ارباب كنيزي برايم كاملن ناشناخته و ناراحت كننده و نااميد كننده است (رابطهاي كه
بيشتر من را ياد فيلم هاي سياه سفيد قبل از انقلاب مي اندازد.) از طرف ديگر بدم هم
نميآيد شوهر از بيكار شدنم احساس نگراني نكند.
پ.ن: امروز صبح شوهر گفت:" طبيعيه كه شرايط منو درك نمي كني، نقش تو، تو زندگي، زنِ خانه داره و نقش من مرد كارمند." داشت خودش را براي خظابه ي پر افاده اي آماده مي كرد كه من براي دوري از حركتي غير ارادي مثل خورد كردن بشقاب بر فرق سرش بسرعت از محل سخنراني دور شدم. توضيح اينكه از شروع زمان بيكاري من فقط يك هفته مي گذرد.
ترجمههارو از اینجا دیلیت کردی ولی رو ریدر میشه خوند. خوب شده بود که!
پاسخحذفبه منم سر نمیزنیا. حواسم هست.
آخه ديدم خيلي نظري نميگيرم از كسي. فقط صهبا و تو و پويا. فكر كردم از اينجا بردارم و خصوصي براي شما سه نفر بفرستم. به تو كه خيلي سر ميزنم، امضاء هم دارم. اما الان ديدم يه پست ازت عقب افتادم هي هي. بوس.
حذفدیگه مردم حس کردن ما سه تایی کنترات برداشتیم اینجارو:))
پاسخحذفدر واقع فكر نكنم خيلي مردم زيادي وجود داشته باشه :))
حذفخيلي شادم مي كنين كه مياين. خيلي خيلي :)))