۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه

خاطرات دور. قسمت چهارم


دور ميز نشسته بوديم.  حال نازنين بد شده بود. روي تخت ياشار دراز كشيده بود.
 يعني اول خوب بود وبا ژان صحبت ميكرد
 به ژان ميگفت:" شما فرانسوي ها اشتباه ميكنين كه مارو با عرب ها يكي ميكنين." ژان هم ميگفت :" من ايرانيا رو دوست دارم خيلي بانمكن"0
 ما مي خنديديم
 نازنين مي گفت:" اين عربا افتضاحن! افتضاح!"0
 ژان ميگفت:" عربا خيلي خطرناكن "0
 ما ميخنديديم
 البته نازنين هر از چند گاهي كه به فارسي حرف ميزد، فرانسوي ها به ويژه ليوني هارا بي نصيب نمي گذاشت
و ژان ميگفت:" راستي شما عربيد؟"0
ما همه ميگفتيم:" نه نه ما ايراني هستيم." واز ايراني بودن خود هيجان زده مي شديم
 حميد به ماري و مهتاب و مريم و...پيله كرده بود و حرف هاي ركيك ميزد
ما از ايراني بودن خود هيجان زده بوديم
نازنين از خنده هاي ما عصبي شده بود، ما از حرافي نازنين.0
 مي خنديديم
ساعت از دوازده و نيم گذشته بود و مجبور بوديم تا پنج صبح صبر كنيم، براي اولين مترو
مريم شاد و شنگول به سمت توالت رفته بود و ميلي به بيرون آمدن نداشت
هيچ كس نگرانش نبود. پس من از سادگي تازه وارد بودنم استفاده كردم و
گفتم:" من مراقبش هستم". و  بسرعت توي توالت خزيدم.
اولين بار بود كه در اين شب به قول نازنين افتضاح احساس آرامش ميكردم . حاضر بودم هر كاري براي مريم انجام بدم ولي از توالت بيرون نرم.
گفتم:" سعي كن بالا بياري"0
گفت:" دو بار تا الان بالا اوردم"0
كفتم:" آهان"0
گفت:" سردمه"
گفتم:" برات يه چيزي ميارم"
ادامه دارد


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر