دور ميز نشسته بوديم. حال نازنين بد شده بود. روي
تخت ياشار دراز كشيده بود.
يعني اول
خوب بود وبا ژان صحبت ميكرد
به ژان ميگفت:"
شما فرانسوي ها اشتباه ميكنين كه مارو با عرب ها يكي ميكنين." ژان هم ميگفت :"
من ايرانيا رو دوست دارم خيلي بانمكن"0
ما مي خنديديم
نازنين مي
گفت:" اين عربا افتضاحن! افتضاح!"0
ژان ميگفت:"
عربا خيلي خطرناكن "0
ما
ميخنديديم
البته
نازنين هر از چند گاهي كه به فارسي حرف ميزد، فرانسوي ها به ويژه ليوني هارا بي
نصيب نمي گذاشت
و ژان ميگفت:" راستي شما عربيد؟"0
ما همه ميگفتيم:" نه نه ما ايراني هستيم."
واز ايراني بودن خود هيجان زده مي شديم
حميد به
ماري و مهتاب و مريم و...پيله كرده بود و حرف هاي ركيك ميزد
ما از ايراني بودن خود هيجان زده بوديم
نازنين از خنده هاي ما عصبي شده بود، ما از حرافي
نازنين.0
مي خنديديم
ساعت از دوازده و نيم گذشته بود و مجبور بوديم تا
پنج صبح صبر كنيم، براي اولين مترو
مريم شاد و شنگول به سمت توالت رفته بود و ميلي به
بيرون آمدن نداشت
هيچ كس نگرانش نبود. پس من از سادگي تازه وارد بودنم
استفاده كردم و
گفتم:" من مراقبش هستم". و بسرعت توي توالت خزيدم.
اولين بار بود كه در اين شب به قول نازنين افتضاح
احساس آرامش ميكردم . حاضر بودم هر كاري براي مريم انجام بدم ولي از توالت بيرون
نرم.
گفتم:" سعي كن بالا بياري"0
گفت:" دو بار تا الان بالا اوردم"0
كفتم:" آهان"0
گفت:" سردمه"
گفتم:" برات يه چيزي ميارم"
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر