۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۷, چهارشنبه

قسمت چهارم- ادامه


گفتم:"راحت باش. قشنگ بشين رو زمين و سرتم بگير اون تو" و همينطور كه اين را ميگفتم و به" اون تو" نگاه مي كردم، به ياد توالت مشتركم با تايواني ها كه بعد از تمام شدن كارشان سيفون را نمي كشيدند، سوپ هاي لعنتيِ بوگندويشان كه به جاي سطل آشغال در همان توالت خالي مي كردند و همينطوراتاق  دوازده متري پر از سوسكم افتادم.
براي اينكه شرمتده نشود گفتم:" به نظر من كه بالا آوردن يكي از بهترين لحظه هاي مستيه! بشرط اينكه يكي مثل من بالاي سرت وا نسه".گفت:"نه خوبه كه هستي".
 مسعود در را باز كرد و بنظرم از آسودگي من حدس زد كه اينجا دارد خوش مي گذرد. بعد در را بست وهمانطور كه تكيه داده بود ، زانوهايش را خم كرد و كند، كند نشست روي زمين ويه همان كندي از مريم پرسيد:"خوبي قربونت برم؟"
اين مسعود مدتي است كه به من سر ميزند و امروزصبح  فهميدم به خاطر مسكن هايي است كه براي مواقع ضروري با خود آورده ام. قبول دارم براي فهميدن اينجور چيز ها حسابي حسابم خراب است اما مشكلي براي من پيش نمي ايد اگر اين بيچاره هم با چند تا مسكن من خوش باشد.
به مسعود گفتم:"به مريم مي گفتم  اين بالا آوردنه خيلي خوب چيزيه و من كلي باهاش حال مي كنم" گفت:"آره آره خوبه و سكوت كرد.
روزگار خوشمان كوتاه بود وبالاخره ما را بزور بيرون كشيدند. آن بيرون يك قطار آدمِ منتظربه ما نگاه هاي چپي انداختند. مريم تصميم گرفت آژانس بگيرد. ولي پول نقد نداشت و از ياشار 20 يورو قرض گرفت.  بعد ها از من پرسيد:" بايد پول ياشاور پس بدم؟" و من نمي دانم چرا جواب داده بودم: "بيخيال اوضاش خوبه" و او هم با خوشحالي قبول كرد".
 همين مريم وقتي تازه آمده بود آدم جالبي بنظر ميرسيد ولي تازگي ها با اين مست بازيهايش حسابي حوصله ام را سر ميبرد. يك شب هم  از سر ناچاري و تنهايي با هم قرار گذاشتيم برويم چند ليوان بزنيم. شايد هم با آدمهاي جالبي برخورد كنيم. در بارِ دوم دو طرف يك نيمكت چوبي نشسته بوديم و با حسرت به گروه هاي جوانِِ شاد و سر خوش نگاه مي كرديم. داشنم با خودم  فكر ميكردم به زور هم كه شده امشب بايد خوش بگذرد كه دو مرد حدودن چهل-پنجاه ساله كه بنظر مي رسيد جا پيدا نكرده اند  از مريم پرسيدند :" ما اينجا بشينيم؟" . مريم به من نگاه كرد:" بشينن؟" گفتم:" خوب بشينن". اما يكي از آنها هنوز كونش به صندلي نرسيده  شروع كرد به  وراجي. چشمهاي وقيحي هم داشت كه در يك مسابقه دو با زبانش بودند. به مريم گفتم:"ببين  اين گُه گير داده ها. بيا بريم يه جا ديگه".
گفت:" نشستيم بابا! چيزي نميگه بيچاره
-بريم مريم
- آره راس مي گي. بريم
-پس من ميرم حساب ميكنم
وقتي برگشتم  مريم و همان مرتيكه اي كه من بخاطرش بلند شده بودم، داشتند شماره رد و بدل ميكردند
بيرون كه آمديم گفتم:" آخي ببخشيد. ميخواستي بشيني انگار تو"و اين را به همين بدي و با قشار دندان هايم روي هم گقتم.
گفت:"نه آخه خوب نبود اينطوري يهو بلند شديم"
-" آخه خيلي درب و داغون بودن. پرو هم بودن". اما در دلم گفتم : تو كه البته بدتم نميومد
- "من كه شمارمم بهش دادم.(به هماني كه وراجي مي كرد)
-" راست ميگي؟" و دلم مي خواست بگويم:" خاك تو سر بدبختت كنن كه به يه همچين عمله اي كه همسن باباته شماره ميدي
در عوض گفتم:"ولي يه جوري بود .عين قاچاقچيا بود."
تلفنش زنگ زد
از حرف هايشان متوجه شدم ،به مريم اصرار ميكند كه برگردد يا چيزي شبيه اين
تلفنش كه تمام شد گفتم:" تو اگه مي خواي برگرد."
گفت:" نه بابا من تا حالا صد هزارتا از اين شماره ها گرفتم. پدر سگ ميگه بيام دنبالت بريم شه توا.
-"وا چه پرو حالا اگه به رفتنه، چرا شه توا؟ خب شه خودش"
بعد از ده دقيفه از هم جدا شديم.

..
شه: پيش، نزد  :chez
توا:تو:toi

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر