۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۸, دوشنبه

بي خاطره گي


اينجا كجاست؟ مطمئن بودم كه اين همان دنياي قبلي نيست.يا مطمئن نبودم اين همان دنباي قبلي باشد.  يعني نه اينكه نباشد اما من خودم نبودم. منظورم از خود، مني است كه هر چيزي كه تا بحال ديده وتجربه كرده را تجربه كرده باشد. اتاق اگر هم همان اتاق بود، انگار هماني نبود كه خاطرات من را در خود داشته باشد. كوچكترين نشانه اي از من آنجا نبود.  شبيه تعربفي از روح در فيلم هاي هاليوودي. هنوز هستي اما هيچ چيز نداري. يا انگار همه چيز قبل از اين خواب بوده. خوابي كه همه ي آشناهايش غريبه هستند. گريه ام گرفت و هق كوچكي كردم. كم كم همه چيز شبيه قبل شد. اتاق همان اتاق شد و ساعت گرد كنار پرده  هم سر جايش بود و بر عكس ساعت زنگ دار كوچك بغل تختمان كه با سر و صدايش زمان را در سرم مي كوبد، بي صدا بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر