مثل یک خبر بد، از چرت پریدم. خوابم برده بود. آنهم درست موقعی که فکر کرده بودم از کسالت راه دق میکنم. کنارههای ران چپم بر اثر تماس مداوم با مسافر بغلی که یک دختر چاق با یک تخته شاسی طراحی رو پایش بود خیس شده بود. پایم را جمع کردم. بعد سعی کردم برای تفریح هم که شده خیال پردازی کنم. اما هیچ خیالی به سرم نیامد. بنظرم یک دشمنی خاموش بین من و خیال شکل گرفتهاست. بین آنچه که واقعیت است و آنچه که نیست. نه اینکه بگویم چیزی که هست بد است. اما هست. وجود دارد.
میدان تجریش مثل همیشه شلوغ بود و یک ون گشت ارشاد روبروی مرکز انتظامات پارک شده بود. دو دختر جوان با چادر سیاه ایستاده بودند جلوی ون و گرم حرف زدن درباره لباس جدیدی که یکی از آنها خریده بود، بودند. وقتی از جلویشان رد میشدم، چند لحظه مکث کردند و دوباره مشغول حرف زدن شدند. بوی سوسیس سرخشده و سیبزمینی در هوا پر بود. مردی که سرش بالغ است اما بدنش رشد نکرده، مثل همیشه روبروی مغازه ادویهفروشی نشسته بود. با یک ترازو و یک دفتر روبرویش.
میدان تجریش مثل همیشه شلوغ بود و یک ون گشت ارشاد روبروی مرکز انتظامات پارک شده بود. دو دختر جوان با چادر سیاه ایستاده بودند جلوی ون و گرم حرف زدن درباره لباس جدیدی که یکی از آنها خریده بود، بودند. وقتی از جلویشان رد میشدم، چند لحظه مکث کردند و دوباره مشغول حرف زدن شدند. بوی سوسیس سرخشده و سیبزمینی در هوا پر بود. مردی که سرش بالغ است اما بدنش رشد نکرده، مثل همیشه روبروی مغازه ادویهفروشی نشسته بود. با یک ترازو و یک دفتر روبرویش.
ساعت چهار با یک بسته پاپ کورن بزرگ در دستم به خانه رسیدم. یک نفر به گلدان توی راهپله، آب داده بود. بوی غذای همیشگی طبقه دوم تمام راهپله را پر کرده بود. بوی ترشیدگیای که حال بدی به آدم میدهد.
توی خانه ظرف ها روی هم تلنبار شده بود. بسته پاپ کورن را وسط پایم گذاشتم و همانطور که داشتم مشت مشت ذرتهای پفکرده را بالا میانداختم، فیسبوکم را باز کردم. خبر اعدام ریحانهجباری اولین نتیجهی کنجکاویم بود. همینطور نوشتههایش را خواندم. سرم باد کرده بود. از خودم که دارم پاپکورن خوران نوشتههایش و تمام خبرهای مربوط به او را دنبال میکنم، بدم می آمد. اما نمی توانستم دست بردارم. نمیتوانستم متاسفتر نشوم و دست از پاپ کورن خوردن بردارم.
فکر کردم کشتن سخت است؟ نه کشتن نمی تواند خیلی سخت باشد. خود من بارها توی ذهنم حسام را کشته بودم. خود من اگر از ترس قانون نبود. ممکن بود. روزهایی که یکساعت، دو ساعت تا وقتی که به گریهام بیاندازد ایرادگیری می کرد. شاید الان من هم قاتل بودم: « زنی همسرش را در حین خورد کردن گوشت در آشپزخانه، به ضرب چاقو کشت» چقدر هم تیترش تکراری است. چقدر عادیاست. چقدر محتمل است. حالا دختری برای دفاع از خود یا برای انتقام به دلیلی که هنوز معلوم نیست، یا یک نفر در آشپزخانه، توی اتاقش، یا جلوی در خانه.
اما از همه اینها اگر بگذریم واقعا اگر کسی برای نجات جان خود و در دفاع از خود کسی را به قتل برساند، و به قانون اعتماد کند و اعتراف کند، عاقبتش اعدام باید باشد؟ واضح است که این دختر اگر کمترین نظری در مورد قتل یک نفر دیگر داشت، نمی توانست آثار جرم را از بین ببرد؟
.
فکر کردم کشتن سخت است؟ نه کشتن نمی تواند خیلی سخت باشد. خود من بارها توی ذهنم حسام را کشته بودم. خود من اگر از ترس قانون نبود. ممکن بود. روزهایی که یکساعت، دو ساعت تا وقتی که به گریهام بیاندازد ایرادگیری می کرد. شاید الان من هم قاتل بودم: « زنی همسرش را در حین خورد کردن گوشت در آشپزخانه، به ضرب چاقو کشت» چقدر هم تیترش تکراری است. چقدر عادیاست. چقدر محتمل است. حالا دختری برای دفاع از خود یا برای انتقام به دلیلی که هنوز معلوم نیست، یا یک نفر در آشپزخانه، توی اتاقش، یا جلوی در خانه.
اما از همه اینها اگر بگذریم واقعا اگر کسی برای نجات جان خود و در دفاع از خود کسی را به قتل برساند، و به قانون اعتماد کند و اعتراف کند، عاقبتش اعدام باید باشد؟ واضح است که این دختر اگر کمترین نظری در مورد قتل یک نفر دیگر داشت، نمی توانست آثار جرم را از بین ببرد؟
.