روزهای دیگر این ساعت با حوله نشسته بودم اینجا و برای بچهها لغت در می آوردم، بازی اختراع می کردم، نقاشی میکشیدم وخلاصه سعی می کردم بهترین روز هفته را برایشان طراحی کنم. راستی می دانید نقاشی روی تخته چه شوقی به چشم آدمها می آورد. اگر یک روز معلم شدید و گیر افتادید، نقاشی بکشید. اگر دیدید بچهها دوستتان ندارند نقاشی بکشید، اما اگر خوابشان می آمد بلندشان کنید برقصند. یا ورزش کنند. اگر لازم بود فعل سختی بهشان یاد بدهید، پانومیم بازی کنید و از آنها بخواهید پانتومیم بازی کنند. اگر شما همه این کارها را بکنید، شاید گرامر یاد نگیرند اما چیزهای خوب دیگری یاد می گیرند. بعدا میفهمید.
حسام میگوید تو خیلی نِردی. الان که دارم دوباره میروم دانشگاه دیگر چیزی نمیگوید لبخند میزند. طوری که آخی! اینکه کار دیگری بلد نیست. اما بدذاتی نمی کند. خیلی با مهربانی لبش را کج میکند. من هم مثل قدیمها نیستم. ذوقی ندارم. تا همین دیروز هم در فکر نرفتن بودن. اما ترسیدم. دیدم تا بیکار میشوم میزنم در کار عاشقی. دیدم یک هفته است نشستهام اینجا و هیچ کار دیگری نمیکنم جز داغ شدن و سرد شدن. دیدم نمیشود. باید روزهای بیکاریم را کم کنم. اینقدر کم کنم که سر خرم برگردد توی مسیرش.
خلاصه بعله برای شما شاید آسان باشد. اما برای من سخت است. سخت است که بعد از این همه تلاش ییهو بروم توی خیابان و یک بچه در کالسکه ببینم و بگویم آخی چقدر شبیه روباه است. بعد یک بچه۹-۱۰ ساله ببینم که او هم شبیه باشد، بعد یک زن مسن با مانتوی کرم و مقنعه کج و معوج و ممههای گنده ببینم و بگویم آخی... نه دیگر این زیادی است. برای شما شاید آسان باشد. برای من ولی مرگ است و من نباید بمیرم. باید زنده بمانم و حسام را مجبور کنم عاشقی و چرب زبانی را یاد بگیرد.
دیروز به حسام گفتم. چرا از من هیچ تعریفی نمیکنی؟ فقط انتقاد فقط ایراد، فقط می گویی آن کار را چرا بد انجام دادی؟ یا آن کار هم که خوب انجام دادی بهجایش کار دیگری را انجام ندادی. چرا به من نمیگویی که مثلا مثلا چه جذاب! چه سکسی؟
می گوید خوب جذاب هستی اما سکسی بودن شرایطی دارد که تو نداری
من دیگر نمیدانم چه شرایطی باید فراهم کنم. من همه شرایط را فراهم می کنم اما باز متهم به علف بودن میشوم. نه از آن علفهای پر فایده، از اینها که بیفایده.
میگویم بابا بهخدا من آنقدرها هم که بد نیستم. باور کن!
می گوید بابا اصلا ماجرای تو و یک نفردیگر نیست. من کلا حوصله ندارم
کلا حوصله ندارد. میفهمید؟
دلم میخواهد بگویم خیلی خری که کلا حوصله نداری اما هر چه بگویم شبیه بازار گرمی میشود.
خوب جمع کنم بروم. اینطوری نمیشود. من عصبانیم. خیلی عصبانیم. خیلی خیلی خیلی عصبانیم. به کسی هم ربطی ندارد از دست هیچ کس عصبانیم. از دست یک اتفاق خارج از کنترل و اراده عصبانیم. این اوستای بنای طبقه دومیها که دارند در نور گیر یک اتاق میسازند، میفهمید؟ در نور گیر یک آپارتمان ۴طبقه دارند در فضای مشترک ۴طبقه یک اتاق می سازند. باورتان میشود؟ خلاصه این اوستا هم یک بند علی را صدا می کند. خوب بابا جان علی بیا دم دست کار کن!
حسام میگوید تو خیلی نِردی. الان که دارم دوباره میروم دانشگاه دیگر چیزی نمیگوید لبخند میزند. طوری که آخی! اینکه کار دیگری بلد نیست. اما بدذاتی نمی کند. خیلی با مهربانی لبش را کج میکند. من هم مثل قدیمها نیستم. ذوقی ندارم. تا همین دیروز هم در فکر نرفتن بودن. اما ترسیدم. دیدم تا بیکار میشوم میزنم در کار عاشقی. دیدم یک هفته است نشستهام اینجا و هیچ کار دیگری نمیکنم جز داغ شدن و سرد شدن. دیدم نمیشود. باید روزهای بیکاریم را کم کنم. اینقدر کم کنم که سر خرم برگردد توی مسیرش.
خلاصه بعله برای شما شاید آسان باشد. اما برای من سخت است. سخت است که بعد از این همه تلاش ییهو بروم توی خیابان و یک بچه در کالسکه ببینم و بگویم آخی چقدر شبیه روباه است. بعد یک بچه۹-۱۰ ساله ببینم که او هم شبیه باشد، بعد یک زن مسن با مانتوی کرم و مقنعه کج و معوج و ممههای گنده ببینم و بگویم آخی... نه دیگر این زیادی است. برای شما شاید آسان باشد. برای من ولی مرگ است و من نباید بمیرم. باید زنده بمانم و حسام را مجبور کنم عاشقی و چرب زبانی را یاد بگیرد.
دیروز به حسام گفتم. چرا از من هیچ تعریفی نمیکنی؟ فقط انتقاد فقط ایراد، فقط می گویی آن کار را چرا بد انجام دادی؟ یا آن کار هم که خوب انجام دادی بهجایش کار دیگری را انجام ندادی. چرا به من نمیگویی که مثلا مثلا چه جذاب! چه سکسی؟
می گوید خوب جذاب هستی اما سکسی بودن شرایطی دارد که تو نداری
من دیگر نمیدانم چه شرایطی باید فراهم کنم. من همه شرایط را فراهم می کنم اما باز متهم به علف بودن میشوم. نه از آن علفهای پر فایده، از اینها که بیفایده.
میگویم بابا بهخدا من آنقدرها هم که بد نیستم. باور کن!
می گوید بابا اصلا ماجرای تو و یک نفردیگر نیست. من کلا حوصله ندارم
کلا حوصله ندارد. میفهمید؟
دلم میخواهد بگویم خیلی خری که کلا حوصله نداری اما هر چه بگویم شبیه بازار گرمی میشود.
خوب جمع کنم بروم. اینطوری نمیشود. من عصبانیم. خیلی عصبانیم. خیلی خیلی خیلی عصبانیم. به کسی هم ربطی ندارد از دست هیچ کس عصبانیم. از دست یک اتفاق خارج از کنترل و اراده عصبانیم. این اوستای بنای طبقه دومیها که دارند در نور گیر یک اتاق میسازند، میفهمید؟ در نور گیر یک آپارتمان ۴طبقه دارند در فضای مشترک ۴طبقه یک اتاق می سازند. باورتان میشود؟ خلاصه این اوستا هم یک بند علی را صدا می کند. خوب بابا جان علی بیا دم دست کار کن!
باریکلا دختر خوب، گور بابای سکسی بودن :) بذار اون یارو که توی سریال مادرن فمیلی بازی می کنه سکسی باشه. تو همون جذابت کافیه :) :* سال نوی تحصیلی ت مبارک باشه.
پاسخحذف: )))))) هاهاها دیوونه
پاسخحذف