خیلی وقت بود اینقدر دلم تنگ نشده بود. حسام نیست. بازم نیست. روزهای تعطیل تنهایی خیلی عجیبه. آدم دلش می خواد احساساتی باشه. گیج و گنگم. فوق لیسانس مترجمی فرانسه قبول شدم. با اینکه روانکاوه گفته بود. نکن، نرو، نده، من رفتم، کردم، دادم. البته فقط امتحان رو. در مورد درس خوندن کاملا حرفشو گوش کردم.
حالانمیدونم چیکارا کنم. مامان بابام می گن برو که می شه یه دل، حسام و دوستام می گن بیفایده است که می شه یه دل. خودمم که دل ندارم، عقربه ترازو ! لرزون، ترسون، کسخل، یه همچین چیزی دارم
همه چیز مه . یه کم غمگین، یه کم هورمونی، یه کم رو هوا یه کم رو زمین، یه کم خمیازه. روزای چرت نویسی. بد نویسی، رو هوا نویسی
حالانمیدونم چیکارا کنم. مامان بابام می گن برو که می شه یه دل، حسام و دوستام می گن بیفایده است که می شه یه دل. خودمم که دل ندارم، عقربه ترازو ! لرزون، ترسون، کسخل، یه همچین چیزی دارم
همه چیز مه . یه کم غمگین، یه کم هورمونی، یه کم رو هوا یه کم رو زمین، یه کم خمیازه. روزای چرت نویسی. بد نویسی، رو هوا نویسی
دیروز به فکرت بودم دختر خانم. به نظرم برو، هر چی نداشته باشه فضات کمی عوض می شه. دانشگاه همیشه خوبه. :)
پاسخحذفاین نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذفهوم، یادت افتاده بودم، خوب فکر کن و کاری نکن که یه موقعیت برای تغییر کوچیک توی زندگیت رو از دست بدی. :)
پاسخحذف: *** چشم : ))))
حذف