به دوستم گفتم: « از همان روز تصمیم گرفتم دیگر هرگز، هیچوقت، هیچ رابطهای را با هیچ مرد ایرانی دیگری شروع نکنم»
. و برای اینکه خیال خودم و او را راحت کنم، یکبار دیگرگفتم هیچوقت. اما خوب دروغ هم نگفته بودم. اینکه رابطه نیست. این بیشتر شبیه به اعتیاد به یک نرمافزار است. مثل فیلمHer مثلا. رابطه با یک صداست که حتی صدا نیست فونت فارسیاست.
. و برای اینکه خیال خودم و او را راحت کنم، یکبار دیگرگفتم هیچوقت. اما خوب دروغ هم نگفته بودم. اینکه رابطه نیست. این بیشتر شبیه به اعتیاد به یک نرمافزار است. مثل فیلمHer مثلا. رابطه با یک صداست که حتی صدا نیست فونت فارسیاست.
شبیه به اعتیاد به یک سریال هم می تواند باشد: یادم میآید یک موقعی صبح ها با تصویری از Mad Men توی سرم بیدار می شدم. حتی قبل از اینکه بفهمم کجا هستم. مثل مخدری که تا مغز استخوانت درگیرش شده باشد. صبر میکردم حسام از خانه بیرون برود. لحظه شماری می کردم. خودم را مشغول یک کار فیزیکی می کردم که فکرم را درگیر نکند. مثلا خانه را مرتب می کردم. یا لباسها را توی لباسشویی میریختم. وقتی حسام حرف میزد، با جمله های کوتاه یا تک کلمه امکان آغاز و ادامه هر گفتگویی را از بین میبردم. بالاخره، وقتی از در بیرون میرفت، اول از پنجرهِ رو به کوچه، رفتنش را چک می کردم. ۵دقیقه هم می گذاشتم برای بازگشتهای احتمالی. که غافلگیر نشوم. بعد شروع می کردم. به خودم قول میدادم که فقط دو قسمتش را ببینم. اما نمی توانستم تمام کنم. هر چند ساعت یکبار دست برمیداشتم. میرفتم کارهای عقبافتادهام را از سر می گرفتم. اما نمیتوانستم ادامه بدهم، تمام ذهنم آنجا در گیر بود. دوباره از اول. نمی توانستم رهایش کنم. هیچ تلفنی را جواب نمیدادم. اگر مجبور نبودم از خانه بیرون بروم، نمیرفتم. همه قرارهایم را کنسل می کردم. کلاسهایم را کنسل میکردم. اما هر سریالی بالاخره یک روز تمام میشود.
یک به قول پویا شیدایی دورهای! اصلا چطور میتواند ممکن باشد. خوب شاید اگر حسامی نبود، یعنی اگر من تنها بودم، در آن زمان، شاید برای چند ماه؟یک ماه؟ دو هفته؟ یک هفته؟ یکبار ؟ ممکن بود. به هر حال او آنقدر جوان است که من حتی اگر چشمهایم را هم سفت ببندم یک چیزی اختلاف سنیمان را تق تق تق توی سرم محکم می کوبد. یعنی می گویم یک رابطه طولانی با روباه غیر ممکن است. منظورم از طولانی آنقدرها هم طولانی نیستها!
ببینید! مثلا آن روزی که من و همکلاسیم در یکی از اتاقهای آپارتمانشان دور از چشم مادرش، به صفحه تکامل یک تخم قورباغه در کتاب علوم راهنمایی به عنوان سکسیترین تصویری که تا آن روز دیدهبودیم، خیره شده بودیم، و بوی ملایم ته دیگ تازه گرفتهای که از آشپزخانه به هم ریخته خانهشان که سوسک هم داشت، شکممان را به قار و قور انداخته بود، احتمالا در همان روز یا کمی قبل یا بعدترش، روباه بهدنیا آمده است. هفت سال بعد وقتی ما داشتیم خودمان را برای کنکور آماده می کردیم، او دست در دست مادرش به مدرسه رفته است. و الی آخر.
حالا او میآید و من را اغوا می کند. چطور؟ یعنی او استعداد ویژهای دارد؟ یا شرایط من بحرانیاست.اگر خودم نبودم و خودم را از دور می خواندم، در باره خودم چنین قضاوتی می کردم: « زنی که به اندازه کافی از طرف همسرش توجه نمی گیرید. زنی که تشنه محبت است و برای نجات از کسالت روزمرگی ازدواج....» حالا شاید هم اینطور باشد. اما این یک قانون مطلق نیست. دلیل این کشش عجیب چه می تواند باشد؟ همین غیرممکن بودن مطلق؟ میخواهم بگویم اختلاف سنی فقط یک مانع اخلاقی است. یعنی حتی از آنطرفش( او بزرگتر و من کوچکتر، هم کمی غیرعادیاست. اما باز قابل حل است. حداقل برای یک رابطه کوتاه.
مانع بزرگتر ایناست که امکانی برای دیدار ما وجود ندارد...
یک به قول پویا شیدایی دورهای! اصلا چطور میتواند ممکن باشد. خوب شاید اگر حسامی نبود، یعنی اگر من تنها بودم، در آن زمان، شاید برای چند ماه؟یک ماه؟ دو هفته؟ یک هفته؟ یکبار ؟ ممکن بود. به هر حال او آنقدر جوان است که من حتی اگر چشمهایم را هم سفت ببندم یک چیزی اختلاف سنیمان را تق تق تق توی سرم محکم می کوبد. یعنی می گویم یک رابطه طولانی با روباه غیر ممکن است. منظورم از طولانی آنقدرها هم طولانی نیستها!
ببینید! مثلا آن روزی که من و همکلاسیم در یکی از اتاقهای آپارتمانشان دور از چشم مادرش، به صفحه تکامل یک تخم قورباغه در کتاب علوم راهنمایی به عنوان سکسیترین تصویری که تا آن روز دیدهبودیم، خیره شده بودیم، و بوی ملایم ته دیگ تازه گرفتهای که از آشپزخانه به هم ریخته خانهشان که سوسک هم داشت، شکممان را به قار و قور انداخته بود، احتمالا در همان روز یا کمی قبل یا بعدترش، روباه بهدنیا آمده است. هفت سال بعد وقتی ما داشتیم خودمان را برای کنکور آماده می کردیم، او دست در دست مادرش به مدرسه رفته است. و الی آخر.
حالا او میآید و من را اغوا می کند. چطور؟ یعنی او استعداد ویژهای دارد؟ یا شرایط من بحرانیاست.اگر خودم نبودم و خودم را از دور می خواندم، در باره خودم چنین قضاوتی می کردم: « زنی که به اندازه کافی از طرف همسرش توجه نمی گیرید. زنی که تشنه محبت است و برای نجات از کسالت روزمرگی ازدواج....» حالا شاید هم اینطور باشد. اما این یک قانون مطلق نیست. دلیل این کشش عجیب چه می تواند باشد؟ همین غیرممکن بودن مطلق؟ میخواهم بگویم اختلاف سنی فقط یک مانع اخلاقی است. یعنی حتی از آنطرفش( او بزرگتر و من کوچکتر، هم کمی غیرعادیاست. اما باز قابل حل است. حداقل برای یک رابطه کوتاه.
مانع بزرگتر ایناست که امکانی برای دیدار ما وجود ندارد...
زندگی شما معمولی است یا معلومی؟! (o.0)
پاسخحذف: ))))))))))))))
پاسخحذفچه بهتر :)
پاسخحذفاین داستانه آناهیتا بانو : ))
حذف