۱۳۹۱ آبان ۶, شنبه

الکس نویسنده ی خوبی بود


خوب کار دیگه بی کار! دیگه داره کلافه کننده می شه. اما نه به اندازه خودم. می دونین شبیه دخترایی شدم که پرده ی بکارتشونو می دوزن. نمی دونم یهو دو سه سال پیش چی تو سرم خورد که کپسول آتشنشانی دستم گرفتم.
 دیشب یه جایی بودیم خونه ی دوست دایانا. دایانا داشت حرف می زد. همینطور حرف می زد. من گوش می کردم و به دایانا فکر می کردم. بقیه یا می خندیدن یا یه دختری هم بود که با دوست پسرش پچ پچ می کرد. خلاصه، بیرون بود کلن. حسام از اون روزای بدش بود. کارای احمقانه ی افراطی می کرد. من سعی می کردم  فکر کنم که این تصور منه. برای همین نگاش نمی کردم. بعد عذاب وجدان می گرفتم چون حواسم بسرعت می رفت پی سروش  بود. سروش شبیه الکِس بود. الکس نویسنده ی خوبی بود. ضعف من این بود.  بعد همش به حسام می گفتم بریم. بریم. الان بریم؟  داشتم فرار می کردم. چکار کنم از خودم می ترسم. فرض کنین  زیاد سیگار می کشین. بعد دندوناتون زرد می شه. ولی سیگاری تمیزی هستین. برای همین می رین جرم گیری می کنین. خوب جرم گیری موقته. چون دندونای شما در عرض چند ماه دوباره زرد می شه. این وضع روان منه.
دلم می خواد سرمو بکنم تو شومینه و شیر گازو باز کنم. فکر تازه نیست. فکر ده سال گذشته س. جای نگرانی نیست. اما اگه یه روز بخوام بی خیال زندگی بشم روش مورد علاقه م همینه. راستی "سوییساید" تایگر لیلیز رو گوش کردین؟ حتمن گوش کنین.
http://www.youtube.com/watch?v=x0Vvle7cgKI

خلاصه که وقتی داشتیم از پله های خونه ی دوست دایانا  پایین می اومدیم. دایانا گفت  تو خیلی بلایی. از این زیرزیرکیا!
 من برام مهم نیست چی باشم. اخلاق من ختنه شده. دماغش عمل شده. سینه هاش بزرگ شده، ..نش شبیه مال جنیفر لوپز شده، تقدیم شما شده.  من یه آدم با یه روان جراحی پلاستیک شده م.  دست خودم نیست تو پرورشگاه بدنیا اومدم و از همون اول منو بعنوان جاسوس کا.گ.ب تربیت کردن. تحت تمرینای سخت بزرگ شدم. زندگی با حسام یه پوششه تا کسی به ماهیت جاسوسم پی نبره.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر