۱۳۹۱ اردیبهشت ۹, شنبه

خاطرات دور( قسمت دوم)



پشتم را كرده بودم به ديوار كه همان سمت شوهرم بود و رويم به سمت آينه بود. البته با آن تاريكي شب، حتي سعي هم نمي كردم خودم را توي آينه نگاه كنم. اگر چراغ روشن بود و مي توانستم خودم را ببينم، حتمن اول از همه با خودم چشم به چشم مي شدم. شايد به خودِ توي آينه ام مي گفتم. منفعلِ بدبخت.
قبلن ها بالاخره بعد از چند وقت بي ميلي، يك طوري مي شد. فيلم پورنوي دانلودي حسام، چاي زنجبيلي، عرق با سودا و ليمو،... بالاخره راهي پيدا مي شد كه ما را يك ساعتي، به اندازه نياز يه هم نزديك كند. حالا ديگر همه اش با هم، هم كار نمي كند. همه جيز فرق كرده. قبلن ها بعدش يك سيگار مي كشيديم و خواب ما را با خود مي برد. حالا فبل، بعد و وسطش هم سيگار مي كشيم اما خواب حريف دلخوریمان نمي شود.
صبح بيدار مي شويم. انگاركه هيچ اتفاقي نيافتاده. حرف مي زنيم. مهربان تر از روزهاي قبل.

روانكاوم مرتب مي گويد : گود فور يو! گود فور يو!
 همه ي فورمول ها يي كه  ياد گرفته ام را به صاحبش بر مي گردانم. اطلاعاتم در با ره ي روانكاوي زياد شده است. جلسات بيشتر در باره ي خود روانكاوي ايست تا من. من راضي ام.با اين خانم ترسناك بمن خوش مي گدرد.

شب
 موقعيت جنگ است. دو دوشمن شده ايم كه جز به هم به هيچ جيز ديگر نمي توانند فكر كنند. اگر اين جنگ تمام شود؟ بعدش بايد خيلي ترسناك باشد. شايد مجبور شويم معاهده اي   چيزي امضاء كنيم. شايد بيشتر به نفع من شود يا شايد هم او حسابي از من غنيمت بگيرد. شايد هم صلح موقت كنيم و هر كدام از ما قسمت هايي از سرزمين را در اختيار بگيرد.  
فرداعصر
لباس ها ي تيره و روشن بايد از هم جدا بشوند. لباس هاي حساس از غير حساس هم با دقت زياد بايد از هم جدا شوند. وقتي سري اول لباس ها شسته مي شوند بايد مرافب باشيم كه روي طناب درست جاگير شوند تا جاي كافي براي سري دوم و سوم باقي بماند. در غير اينصورت مجبور مي شويم به رادياتور ها، صندلي ها زاويه ي درها و رفته رفته  به تمام خانه، عين كارها كريستو  لباس بپوشانيم.  شوهرم نيست. رفته  برايمان تخمه ژاپني بخرد. بعد از يك بوسيدن 5دقيقه اي از در بيرون رفت. اخبار ورزشي خبر پيروزي ايران در رشته ي تنفگ بادي  زنان را اعلام مي كند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر