۱۳۹۰ بهمن ۲, یکشنبه

پراكنده گويي1

-كولر رو خاموش كنم؟ سرده.
-خاموش كن.
- مامانت زنگ زد. مي گه زينب اينا شب مياين اينجا. شما هم بياين
-بريم
-چي؟ بريم؟ بيا نريم. آخه من سختمه. شوهرزينب هم اونجاست. حوصله ندارم
-خوب باشه!مگه چيه
- بابا!زينب وزهرا و مامانت حجاب مي كن. من معذب مي شم
شالم را در مي آورم.بوي خورشت كرفس مي آيد. خواهر هايش با خوشحالي و مهرباني حرف مي زنند و مستقيم نگاهم مي كنند. انگار چشمهايشان دو برابر خودشان سنگين هستند. دلم نمي خواهد مانتو ام را در بياوريم. دلم نمي خواهد با پدر و شوهر خواهرش احوال پرسي كنم. دلم مي خواهد بروم توي اتاق خواب مادرش  قايم شم و حتي شام نخورم تا اين زمان بگذرد.
 كنار چشمهايشان را نگاه مي كنم و هرهر مي خندم . همينطور شوخي مي كنيم و ريسه مي رويم. به مانتو و روسري روشنشان نگاه مي كنم.  موهاي زهرا يك كم بيرون است. نگراني ام كمتر مي شود. مانتوام را مي كنم. مثل كشتي گيري كه پا توي گود مي گذارد. بعد نوبت  به پدرش مي رسد. او چشمهايش را تا ميانه پايين مي اندازد.  سلام سريعي رد و بدل مي كنيم. به قول شوهرم: " يه آمپول كوچيكه بزن تموم شه. مي روم توي آشپزخانه. مادرش دم گاز نويشان ايستاده و توي قابلمه هاي چدن غذا مي پزد. هر چقدر بيشتر از نگاهش نگران باشم، محكم تر بغلش مي كنم. مي روم مي نشينم روي مبل روبروي پدرش. انگشت هاي پايم به هم فشار مي آورند. گرمم مي شود. هي موهايم را جمع مي كنم و ول مي كنم. متوجه مي شوم كه دارم زياد اينكار را تكرار مي كنم. قطع مي كنم. پدرش مي گويد: آتوسا خانم ...
دست هايم داغ مي شوند. مي گويم بله.
مي گويد: لوا ُن يعني چي
توضيح مي دهم. از جمله ي سوم انگار گوش نمي دهد. اما شايد هم من وسواس بخرج مي دهم.
روانكاوم مي گويد: آدمهايي كه ايگوي ضعيفي دارند، ترسو و گوشه گير مي شوند. از آشپزخانه بي نهايت تميزشان عصبي مي شوم. دلم مي خواهد زودتر برگردم خانه. سيگار آخر شبم را بكشم و خوابم بگيرد.  شوهرم مي آيد، با فاصله كنارم مي نشيند. خودم را مي چسبانم به بازويش. از اينكار جلوي فاميلش خوشش نمي آيد اما  معمولن تحمل مي كند . بعضي وقتها هم البته پيش مي آيد كه او به من بچسبد. هيچ دركي به ترس من ندارد. صورتم گز گز مي كد. پلك هايم مي افتند . دلم باد مي كند.   همينطور لبخند مي زنم. مادرش مي گويد: عزيزم ميوه بخور
مي گويم : چشم. دلم ميوه نمي خواهد. شوهرم دستش را بيرون مي كشد. بعد بلند مي شود و مي رود. هر ثانيه، ده ثانيه مي شود. 
سرم را مي چرخانم به سمت گلدانِ شيشه اي. توي گلدان پر از گل هاي مصنوعي است. گل ها تار مي شوند.  سرم 10 در صد پهن مي شود و رگهايش را در عرض  مي كشد. يك قطره ليز مي خورد روي صورتم. ته دماغم مي سوزد. مزه اش رو دوست دارم. مثل مزه ي قطره ي بيني است .
تلويزيون را روشن مي كنم. بايد بلند شوم. همه ي بلوز هاي آستين دارم كثيفند. بايد يكي را بشورم. ساعت 3 شده. اگر همين الان بشورم تا شب خشك مي شود. كاش شوهر خواهرش نيايد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر