سال گذشته با سختی و خستگی تمام شد. اول اینکه شاگردهای یکی از کلاسهایم خیلی بدقلق بودند. طوری که سر کلاس کنترلم را از دست میدادم و بین دو زنگ تفریح گریهام را قلپ قلپ با چایی که رویش آب سرد اضافهکرده بودم قورت میدادم. دوم اینکه درست همان روزی که کلاسم شروع شد چیزی با درد و خونریزی زیاد به من گوشزد کرد که اینهمه دراز نشست رفتن و استرس در سن و سال من می تواند خوب نباشد. در پیچ و تاب این دو ماجرا رابطهام با دوست چندین و چند ساله ام به هم خورد. نمی دانم چطور. اما طور بدی. از آن طور هایی که انگار دیگر هیچ وقت جفتهایش جور نمی شود. به خودم گفتم تعطیلات استراحت می کنم و بعد از تعطیلات همه مشکلات حل میشود. اما روز پنجم عید لولههای خانه منفجر شدند و از آن روز تا به امروز همه زندگیمان را وسط سالن و یک اتاق نه متری جمع کردهایم. حمام نداریم و در هفته سه بار طی مراسم ملاقات با خانواده حمام می کنیم. من هر روز صبح سر و بالاتنه ام را در ظرفشویی میشویم و اگر یک صبح دیر بجنبم و کارگرها برسند مجبورم بی خیال سر بشوم و در دو کاسه بزرگ پلاستیکی که از یکی به عنوان ظرف کف و دیگری ظرف آب کشی استفاده میکنم، توی اتاق کمی خودم را کف مال کنم و بعد با لیف آبمال.
اما مسئله ایناست که با اینکه مدام غر میزنم. به همه و یکریز از شرایط بد حرف میزنم، اما بعد که تنها میشوم باز مثل یک ماشین تنظیم شده میروم مینشنیم کف اتاق محاصره شده با اثاثیه و برنامه کلاسهایم را آماده میکنم. بعد درباره لباسی که شب در مهمانی فلانی باید بپوشم فکر می کنم. به اینکه وقت آرایشگاه رفتن ندارم پس جوراب شلواری کلفت می پوشم و خوشحال از اینکه هوا هنوز اجازه این انتخاب ها را میدهد، فاصله خانه مادرم و مادر شوهر را از محل مهمانی میسنجم، به سم گلهای باغچه فکر می کنم، میروم بالای سر کارگری که توی توالت سرامیک می چسباند، تلفن میزنم به راننده وانت و چک و چانه می کنم، به کارگر چای میدهم. تلفن میزنم به دوستم تا برای مهمانهای خارجی بی موقع ام جای خواب پیدا کنم، برگه های امتحانی را بالا و پایین می کنم، ناهار کارگرها را میدهم، تلفن میزنم به حسام و گوشزد می کنم چسب کاشی بخرد، اینستاگرام را چک میکنم، ظرفها را جمع می کنم، لباسها را میشویم...
اما مسئله ایناست که با اینکه مدام غر میزنم. به همه و یکریز از شرایط بد حرف میزنم، اما بعد که تنها میشوم باز مثل یک ماشین تنظیم شده میروم مینشنیم کف اتاق محاصره شده با اثاثیه و برنامه کلاسهایم را آماده میکنم. بعد درباره لباسی که شب در مهمانی فلانی باید بپوشم فکر می کنم. به اینکه وقت آرایشگاه رفتن ندارم پس جوراب شلواری کلفت می پوشم و خوشحال از اینکه هوا هنوز اجازه این انتخاب ها را میدهد، فاصله خانه مادرم و مادر شوهر را از محل مهمانی میسنجم، به سم گلهای باغچه فکر می کنم، میروم بالای سر کارگری که توی توالت سرامیک می چسباند، تلفن میزنم به راننده وانت و چک و چانه می کنم، به کارگر چای میدهم. تلفن میزنم به دوستم تا برای مهمانهای خارجی بی موقع ام جای خواب پیدا کنم، برگه های امتحانی را بالا و پایین می کنم، ناهار کارگرها را میدهم، تلفن میزنم به حسام و گوشزد می کنم چسب کاشی بخرد، اینستاگرام را چک میکنم، ظرفها را جمع می کنم، لباسها را میشویم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر