۱۳۹۲ آبان ۲۸, سه‌شنبه

هالوین کجا بودی؟ (مشق دیالوگ نویسی)

هالوین کجا بودی؟ (مشق دیالوگ نویسی)

موقعیت:
دو مرد با پیژامه آبی در تراس یک ساختمان  نشسته اند و با هم حرف می زنند. در محوطه باز روبروی ساختمان آدمهایی را میبینیم که با لباس مشابه در گوشه و کنار محوطه مشغول چرت زدن، گفتگو و ... هستند


جیم: … بعد رفتم توی آشپزخانه کمی قهوه مانده پیدا کردم. فقط یک سیگار دیگر برایم باقی مانده بود. یک فنجان قهوه سرد ریختم و با دقت سیگار آخرم را تمام کردم. بالاخره منشی‌‌ام بعد از هزار پیغامی که برایش گذاشته بودم زنگ زد. بد خلق بود. گفتم: خوبم
گفت: پلیس فکر می کند تو یک دزد ناکام بانکی که حالا به بهانه زندانی شدن در بانک می خواهی خودت را نجات بدی
گفتم: می توانی برایم کمی غذا و سیگار جور کنی؟
گفت: اگر تلویزیون داری روشن کن
 تلویزیون را روشن کردم. در برنامه خبر من را در یک فراک سیاه و کلاه سیلندر راهراه سیاه سفید در حالی نشان میدادند که مست و پاتیل از گردن دوست دخترم آویزان بودم و فریاد می زدم: من عمو سام دزدم و از بطری بغلی که شب تولدم هدیه گرفته بودم، هورت و هورت مشروب می خوردم. دوست دخترم با لنزهای قرمز، شاخ پلاستیکی و دم سه شاخه شیطان زیر سنگینی وزن من تلو تلو می خورد و یکریز میخندید
توم: شرم آور است. حق ندارند صحنههای خصوصی زندگی مردم را در تلویزیون نشان دهند.
جیم: بله باورش سخت است…. البته ما در خیابان بودیم و نمیدانم این یک اتفاق عمومی به حساب می آید یا خصوصی. راستی تو شب هالوین کجا بودی؟
توم: راستش کار به شب نکشید: صبح خیلی زود در خانه روسپیای که شب قبل توی بار بلند کردهبودم از خواب بیدار شدم
جیم: شروع خوبی داش
توم: هوا تاریک بود. باران می بارید. خانه بوی ترشیدگی میداد.صورت روسپی در خواب شکستهتر و پرچروکتر از شب قبل به نظر میرسید و موهایش برخلاف خاطره من چرب و کوتاه بود
جیم: هاهاها پس بگو به پیشواز هالوین رفته بودی
توم: در تاریکی لباس پوشیدم و از خانه بیرون زدم. وقتی به مترو رسیدم خیس خیس شده بودم
جیم: چای می خوری؟
توم: نه. اما اگر ویسکی داشته باشی خوب است. مترو تازه باز شده بود. هیچ کس روی سکو نبود. توی اولین کوپه قطار پریدم. بوی ترشیدگی تمام ریهام را پر کرده بود و هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد. همینطور که سرم پایین بود چشمم به جوی باریکی افتاد که از کنار پایم رد میشد. در انتهای جوی که یکی از انشعاباتش به من رسیده بود، مرد بی خانمانی را دیدم که همان طور که در صندلیش لمیده بود، میشاشید
جیم: چه روزگاری شده. سیاه پوست بود یا عرب؟ 
توم: نه. نمی دانم. شاید رومانیایی. مرد با نیش باز و چشمهایی وحشی به من خیره شده بود و با دست از توی یک ظرف یکبار مصرف مخلوط عجیبی را توی دهانش می گذاشت و می جوید
جیم: باید این مراکز خیریه را آتش بزنند. ویسکیتو بخور!
توم: در ایستگاه بعدی بسرعت پیاده شدم و تمام راه را تا خانه دویدم. احساس می کردم مرد تعقیبم میکند. وقتی به خانه رسیدم از شدت ضعف و ترس توی تخت افتادم و خوابم برد. در خواب میدیدم که آن مرد خود من هستم. وقتی بیدار شدم. مرد بالای سرم ایستاده بود. به همرا همسرم، بچهها، مادر، و پدر خدابیامرزم و همه دوستان و آشنایان و مشتریان و روسپیها و حتی دوستدختر های سابقم. هوا بوی تعفن میداد. نمیشد نفس کسید. با بدبختی خودم را از لای دست و پای آدمها به پنجره رساندم و آن را باز کردم
جیم: و بعد خودت را  پایین انداختی
توم: تو هم که داری مزخرفات همینها را می گویی. من اصلا قبول ندارم که با میل خودم پایین پریده باشم. آخر کدام آدم عاقلی
جیم: یعنی می گویی آنها تو را هل دادهاند
توم: حالا چه فرقی می کند. فعلا که مردهایم
جیم: ببخشید اما من را قاطی خودت نکن. تو خودکشی کردهای و من بهدست پلیس، آنهم بی گناه کشته شدهام
توم: ای باباااااااااااااااا
جیم: می دانی؟؟
توم: هوم؟
جیم: از وقتی کشته شدهام نتوانستهام فیس بوکم را چک کنم. همه چیز بهدرک تمام ناراحتیم ایناست که قرار بود همان شب با سامانتا، منشی جدید بخش مدیا چت کنم تا یک قراری بگذاریم. دختر بیچاره تازهکار است و احتیاج به کمک دارد

توم: کی؟ چی چی تا؟؟ چه اسم بدی! همان بهتر که مردی...

۵ نظر:

  1. داستانو خیلی دوست دارم. خیلی. ولی به عنوان مشق دیالوگ نویسی یکم برام بار ادبی هر دو موجود شدیده. حالا شفاهی خوبه حرفشو بزنیم ولی واقعن بزنم به تخته خیلی رو دور افتادی :) ><

    پاسخحذف
  2. به من نقش خانوم معلمی نباید بدی خیلی تو نشم فرو میرم :)))

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. هاها چشمت درد نکنه که خوندی. بار ادبی هر دو موجود شدیده یعنی چی؟ یا می‌خوای همون شفاحی حرف بزنیم : )))
      رو دور؟ نه بابا سالی به چندی یه چیز نصفه که واسه ما تنبون نمی‌شه

      حذف
  3. مروارید۳:۵۸

    خیلی خوبه...

    پاسخحذف