۱۳۹۲ مرداد ۱۲, شنبه

هنتای در باشگاه بدنسازی

اینقدر بدنم خسته است که ... اوه! اوه! این بالای صفحه بلاگر من چند نفر دارند چپ و راست به سمتم شلیک می کنند. اگر واقعی بود الان خونم همه جا حتی تو صورت شما دوست عزیز هم پاشیده شده بود. اما چون من بادی نیستم که از این بید ها بلرزم(چون از بید ها بدم می‌آید و هیچ وقت از همان بچگی دلم نمی خواسته بید باشم، بنابراین باد می‌شوم و شما هم تا دلتان می خواهد من را هر نوع بادی که دوست دارید تصور کنید، باد صبا، باد شمال، باد شکم، باد پنکه‌ی یک باشگاه بدنسازی چرک و سیاه، ناخون دراز، واه و واه و واه- به هر حال!) بعد از چند دقیقه تیراندازی آدمکش‌ها خسته شدند و رفتند و جایشان را به یک تبلیغ پر از ابرهای تپل مپل و سفید با آسمانی آبی دادند.قبول دارم آسمان آبی خیلی کلیشه‌ای است اما مگر من گفتم ابرهای تپل مپل و سفید به جای تبلیغ آن گیم پر از تفنگ و گلوله و لاله و خون بیاید. خوب صبر کنید! تبلیغ عوض شد. نه صبر کنید این یکی سخت بود.  با تبلیغ آژانس مسافرتی بریتیش کلومبیا چطورید؟ مسابقه هم دارد. می‌روید یک کارهای سختی می کنید و برنده می‌شوید. سخت برای من. برای شما اگر پویا شاسیا نیستید و به جایش بهرنگ هستید، چه ساده! چه آسان، چه خوشگل، چه مامان. خوب من خیلی لوس و ننر شده‌ام و دلیل هم دارد. چون نزدیک تولدم است و من هم مثل همه متولدین ماه های دیگر فکر می کنم خیلی سه حرفی مهمی هستم.
آن بالا اول نوشته بودم. اینو ولش کنین. بعد شک کردم خوب نباشد و تبدیلش کردم به این مهم نیست و بعد از آن اوه اوهی هم اضافه کردم.  بعد کلا مهم نیست را هم حذف کردم. اوه اوه! یاد یک خانمی افتادم که در باشگاه ما مربی است. با قد ۱۵۰ و دور باسن جنیفر لوپز که من و ش. شک نداریم  غیر طبیعی است. منظورم را که متوجه می شوید. اما من چند روزی شک برم داشته بود که شاید طبیعی باشد و ما داریم تهمت می زنیم. بنابراین شرمنده شدم و چون یکی دوبار در هنگام ورزش کردن به من توجه ویژه ای کرد که خوشم آمد، تصمیم گرفتم که در اندرون من خسته دل هم با او مهربان باشم از بیرون که هیچ. بیرونم از مهربانی به دو حرفی نشسته.
اما نمی‌شود. چون وقتی ورزش می کند صداهایی از خودش بیرون می‌دهد که من در هیچ هنتایی ندیده و نشنیده‌ام. یعنی می گویم ژاپنی‌ها هم با آن همه خلاقیتشان نمی تواند صدایی که این خانم از خودش بیرون می کند را از خودشان بیرون کنند. بعد من امروز صبح با خودم گفتم، بروم یواشکی ببینم این بیچاره وزنه های چند کیلویی رو دستگاه می گذارد که به این حال و روز می افتد. یعنی از حال و روز صدای جابجایی کابین‌های مترو در ساعت خلوتی وقتی که توی قسمت آقایان هم نشسته‌اید حال و روزتر. خوب، من رفتم و وزنه ها را نگاه کردم.این همه سر و صدا برای سبک‌ترین وزنه دستگاه بود. آن بالای بالا. یعنی حتی جلسه اول هم این وزنه را روی دستگاه شما نمی گذارند. یک همچین حالی بود.

۲ نظر: