۱۳۹۱ بهمن ۲۴, سه‌شنبه

هوار هوار بردن دار و ندار ما رو



شاید، حسام همان مرد ستم گر کلاسیک رویایی باشد.  شاید همان آرسن لوپنی باشد که معشوقه های بی نهایتش در نبودش آه بلندی می کشند و می گویند، اَی شیطان. یعنی،  اگر کمی حفاری و انگولک بشود همان طور که آذردخت می کرد شاید هم که باشد.  اما چند روز پیش اعتراف کرد که دیگر دوست ندارد دون ژوان باشد و آن را افتخار نمی داند. راستش را بخواهید، هاها حتی تصور زندگی کردن با مردی که بخواهد تمام عمرش فقط به یک نفر وفادار باشد به شکل کسالت باری تهوع آور یا به شکل تهوع آوری کسالت بار است.  حالا دون ژوان هم نه، اما کمی حسادت بر انگیز باشد بهتر نیست؟ وگرنه این چرخ چوبیِ روغن نخورده ی زندگی یازده ساله ی ما چطور بچرخد؟ راستش را دوباره بخواهید چرت گفتم. جفنگ گفتم. زندگی با مردی که بخواهد تمام عمرش به شما وفادار باشد به شکل کسالت باری خوب است. مثل فیلم های خانگی‌ کانال mbc2 یا mbc max است. چند شب پیش که خوابم نمی‌برد متوجه شدم  در صحنه‌ی بوسیدن پایان فیلم اشکم دارد روی صورتم غل می‌خورد. خوب شد حسام خواب بود. البته این را هم بگویم که حسام خودش همه فیلم‌هایی که من یواشکی می‌بینم را یواشکی در شب های که من زود تر خوابم می‌برد می‌بیند...
 اما! حسام مثل هر آدم دیگری مغزش پرکار است. مغزش به گا می دهد بس که کار می کند. هقته ی پیش از او پرسیدم می توانی با دوستان جدیدم متمدنانه رفتار کنی و به آنها مثل یک دوست و نه یک جنس خیره شوی؟ سکوت کرد. در شرایط بدی گذاشته بودمش.  خود من هرگز، هیچوقت، نمی توانم، به مرد های جذاب اطرافم مثل جنس خیره نشوم. اما به جایش دهن حسام را صاف می کنم که متمدن باش. یک استثناء وجود دارد. تعداد مرد های جذاب ِ قابل دسترس اطراف من به نصف انگشت های یک دست شش انگشتی هم نمی رسد. ای بابا! تابحال به این فکر نکرده بودم! چه دورانی شده؟ بد نبود لزبین می شدم. حتی آذردخت هم اعتراف کرد که من آن وسط ها می چرخم و به نظرش گرایشم به مرد ها فقط کمی بیشتر از گرایشم به زنهاست که البته من خیالش را راحت کردم که فقط یکبار تحت تاثیر شیمی و قرار گرفتن در کنار دختر موفرفری خوشگل و کوچولو موچولوای که با دوست پسر سابقش رابطه داشتم و تشویق اطرافیان، فکر کردم بیشتر از همه ی انگشت های  دستی که دورم می پلکند، در آن لحظه ی خاص آن دختر را می خواهم. و ما در بین تشویق سه انگشت دست و جیغ و هوارشان همیدیگر را بوسیدیم. غیر از آن یک مورد خاص، نه قبلش، نه بعدش... مممم اصلا چطور است از این موضوع بگذریم.
خیلی عصبانیم. حسام لپ تاپش را برده. نه تنها لپ تاپش را برده که کیف لپ تاپ من را هم برده است. بنابراین من مانده ام و یک لپ تاپ دل درشت اندام ِ رینگ اسپرت. بدون کوله پشتی! چون کوله پشتی ِ مناسب این یکی را هم مادر حسام گفت که اگر لازم نداری بده به من و من هم نمی دانم چرا و به چه علت و به کدامین گناه دادم.  و حالا نمی دانم چطور در این باران( انگار قطع شد) بیرون بروم. بهتر است لپ تاپم را زیر بغل بزنم یااااا شاید  ابتدا مطلب مورد نظررا به خود ایمیل کرده و مثل یک گربه ی بی سبیل بروم در محل کار مورد نظر ایمیلم را در کامپیوتر کسی باز کنم و از مطلب پرینت بگیرم. بعد برای هر یک کلمه هزار بار دیکسیونق دو کیلوییم را باز کنم.
پ.ن: آن "سنمگر" را از لج همین پاراگراف آخر گفتم. چون به مردِ تیکه( مردی که بسیار جذاب و جنس است) گفتم چرا بردی  که کردی خراب خانه ام ای یار. گفت بردم که بردم حالا تو بشین توی غار. 
  

۲ نظر: